داستان,حکایت و شعر

شعر بیستون بر سر راه است مباد از شیرین ، ملک الشعرا

شعر بیستون بر سر راه است مباد از شیرین ، ملک الشعرا

شعر بیستون بر سر راه است مباد از شیرین ، ملک الشعرا

غزلی از ملک الشعرای بهار که ماندگار و ستودنی است

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا

بنشینید به باغی و مرا یادکنید

عندلیبان‌!گل سوری به چمن کرد ورود

بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان

چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هرکه دارد زشما مرغ اسیری به قفس

برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک

فکر ویران شدن خانهٔ صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب

یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین

خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جورشما خانهٔ موری ویران

خانهٔ خویش محالست که آباد کنید

کنج وبرانهٔ زندان شد اگر سهم بهار

شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید

 

 

5/5 - (1 امتیاز)

حمید جعفری

حمید جعفری فعال حوزه محتوا و سئو و مدیر سایت نیک شو ، امیدوارم محتوای این سایت راهی باشد برای زندگی بهتر و لذت بخش تر ......

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا