پند های تاثیرگذار از زرتشت بزرگ
زرتشت پیامبر نیک کردار سخنان تاثیرگذار بسیاری دارد، امروز پندهایی از زرتشت را برای شما قرار داده ایم که می توانید بخوانید و لذت ببرید. چه قدر سخن زیبایی گفت زرتشت: بگریز، دوستِ من، به تنهاییات بگریز! بدانجا کـه بادی تنــد و خنک وزان است! سرنوشتِ تو مگس تارانــدن نیست. در ادامه متن کامل را بخوانید.
بگریز، دوستِ من، به تنهایی ات بگریز! پایانِ تنهایی آغازِ بازار است؛ و آن جا کـه بازار آغاز ميشود، همچنین آغاز هیاهوی بازیگرانِ بزرگ است و وِز وِزِ مگسان زهرآگین. در جهان بهترین چیزها را نیز ارجی نیست تا آنکـه نخست کسی آنها را به نمایش گذارد. مردم این نمایشگران را «مردانِ بزرگ» ميخواننــد.
پُر است بازار از دلقکانِ باوقار. و ملت از مردانِ بزرگِ خویش بر خویش می بالد! اینان برای او خداونــدگارانِ این دَم انــد. امّا دَم بر ایشان زور ميآورد و آنان بر تو زور ميآورنــد و از تو نیز «آری» یا «نه» ميطلبنــد. وای بر تو کـه می خواهی کُرسی ات را میانِ «باد» و «مَباد» بگذاری!
بـیـش از این برای رانــدنشان دست میاز! آنان بسیار انــد و سرنوشتِ تو مگس تارانــدن نیست. این خُردان و بـیـچارگان بسیار انــد و ای بسا بناهایِ سرفراز کـه از چکّههایِ باران و رویشِ گیاهانِ هرزه از پای درآمدهانــد. سنگ نیستی، اما چکّههای بسیار تو را سفتهانــد و همچنان چکّههایِ بسیارِ دیگر تو را از هم خواهنــد درید.
تو را از مگسانِ زهرآگین بستوه ميبـیـنم و ميبـیـنم زخمهایِ خونآلوده را بر صد جای تنات. امّا غرورت از خشمگرفتن نیز پروا دارد. آنان با بـیـگناهی تمام از تو خون ميطلبنــد. روانهایِ بـیـخونشان تشنهی خون است. از این رو با بـیـگناهی تمام نیش ميزننــد. امّا، تو ای ژرف، رنجات از زخمهایِ خُرد نیز بس ژرف است و هنوز بهبود نیافته، باز همان کرمِ زهرآگین بر دستات ميخزد.
مغرورتر از آنی کـه به کُشتنِ این ریزهخواران دست یازی. امّا بپای کـه سرنوشتات برتافتنِ همهی بـیـدادهایِ زهرآگینشان نشود! با ستایشهاشان نیز وِز وِز کُنان گِردت ميگرنــد. امّا ستایشگریشان نیز پیله کردن است و بس. ميخواهنــد به پوست و خونات نزدیک باشنــد. تو را ميستاینــد همچون خدایی یا شیطانی. نزدت لابه ميکننــد، چنان کـه نزدِ خدایی یا شیطانی.
از این چه سود! اینان ستایشگرانانــد و لابه گران و دیگر هیچ. بسا مهربانانه به نزدِ تو ميآینــد. امّا این همانا زیرکیِ ترسویان است. آری، ترسویان زیرکانــد. با روانهای تنگِشان به تو بسیار ميانــدیشنــد و همواره از تو انــدیشناکانــد! سرانجامِ انــدیشیدن بسیار به هر چیز انــدیشناکی است!
تو را به خاطرِ تمام فضیلتهایت کیفر ميدهنــد و آن چه بر تو ميبخشاینــد تنها لغزشهای توست. از آنجا کـه مهربانی و دادگر، ميگویی: «گناهِشان چیست اگر کـه زنــدگیشان کوچک است!» اما روانِ تنگِشان ميانــدیشد کـه «هر زنــدگیِ بزرگ گناه است.» چون با ایشان مهربان باشی نیز خود را خوار شده ميبـیـننــد و خوش رفتاریات را با بدرفتاری نهانی پاسخ ميگوینــد.
غرورِ خاموشات ایشان را ناخوشاینــد است. و هرگاه چنــدان فروتن باشی کـه سبک جلوه کنی، شاد خواهنــد شد. با شناختنِ هر چیزی در کسی آن چیز را در او شعلهور ميکنیم. پس از خُردان بپرهیز! در برابرت خود را کوچک ميبـیـننــد و پَستیشان در کینِ نهانِشان به تو کورسو ميزنــد و ميتابد.
نــدیدی کـه بسا هنگام چون نزدیکِشان ميشدی چهگونه دَم درميکشیدنــد و نیروشان چون دودِ آتش میرنــده ترکِشان ميگفت؟ آری دوستِ من، تو همسایگانِ خویش را مایهیِ عذابِ وجدانی. زیرا شایستهی تو نیستنــد. از این رو از تو بـیـزار انــد و آرزومنــدِ مکیدنِ خونِ تو انــد.
همسایگانات همیشه مگسانِ زهرآگین خواهنــد بود و آنچه در تو بزرگ است، همان بایدِشان زهرآگینتر و هرچه مگسوارتر کنــد. بگریز، دوستِ من، به تنهاییات بگریز! بدانجا کـه بادی تنــد و خنک وزان است! سرنوشتِ تو مگس تارانــدن نیست.