پروفایل خاص دخترونه | عاشقونه احساسی و غمگین
پروفایل خاص دخترونه | عاشقونه احساسی و غمگین
زندگی که همیشه با ماست
جا نمیماند ، جا نمیگذارد.
پس چند لحظهای زندگی را به حال خودش رها کنید و در اولین روز
اردیبهشت با من گوش کنید.
وقت مرخصی گرفتن از دنیاست
باید اعتراف کنم که گذر زمان هم نمیتواند دلیلی برای دیدن همهی حالات و رفتار آدمها باشد.ممکن است پنجاه سال کسی را بشناسی و هرگز او را در آن حال و احوال نیافته باشی. حالی که عجیب و غریب است. برایت ناشناخته و مبهم است.حالی که آدم روبرویت را شبیه یک غریبه میکند. آن شب از خواب بیدار شدم و برای نوشیدن جرعهای آب خنک راهی آشپزخانه کوچکمان شدم.
لیوان آب را سر کشیدم. وقتی که تمام شد احساس کردم از ته لیوان دارم آدمی رامیبینم که روی مبل راحتی کنار پنجره در تاریکی مطلق نشسته است.
گفت نترس، چراغها را هم روشن نکن.
باید چیزی بگویم.خوابم پرید. مردمک چشمانم باز شد.بدون حرفی نشستم و در تاریکی به آنتون که در تاریکی غرق میشد نگاه کردم.
آنتون گفت: دقیقا نمیدانم چند ساعت است که نخوابیدم، اما این لحظهها را خوب میشناسم. میدانم که چرا بیدار ماندهام، چرا نمیتوانم چشمهایم را ببندم، میدانم چرا در این لحظات خود لعنتیام را راحت نمیگذارم.آنها مردی را میشناسند که همیشه و در همه حال یک لبخند گذاشته است روی صورتاش که واقعیتر از هر چیز مزخرف دیگری است که در دنیا دیده و شنیدهاند. انها مردی را میبینند که انگار در همهی لحظات تهوعآور این زندگی میداند که باید چه کار کند و فرمول بیرون آمدن از هر مخمصهای را در جیب پشت شلوارش به همراه دارد. آنها مردی را میبینند که بلد است برای هر تنگنایی نقشه فرار طراحی کند و جان خودش و همهی آنهایی که گرفتار شده اند را نجات دهد. اما من؛ من چیزهایی میدانم که هیچکدام از آنها حتی حدساش را هم نمیزنند. من دربارهاش خیلی چیزها میدانم. من دلیل آن بیداریهای از روی عمد را میدانم، من اندازه ارتفاع و دلیل سقوطش را میدانم.من تعداد آدمهایی که دلشان را با معنی درد آشنا کرده است را میدانم. من تعداد قلبهایی که با دست خودش شکستتشان را میدانم.من میدانم دمای سرمایی که دارد درون وجودش را به نابودی میکشاند چند درجه از آنتارتیکا سردتر است.
من میدانم که چرا دارد باسرعت نور خودش را هل میدهد به سمت آن تنهایی وحشتناک و مرگبار.
آدمها حق دارند که از خودشان متنفر بشوند، آدمها حق دارند که خودشان را از دست بقیه آدمها دور کنند.حق دارند چون سمیاند، چون خطرناکاند، چون باعث ناراحتیاند.
این حس؛حق کامل او است و این را تنها من میدانم.
آدمها حق دارند که خودشان را تبعید کنند، تبعید به یک جای دور افتاده و ناشناخته.تبعید به تنهایی.
گاهی وقتها نه مرگ؛ بلکه تبعید کردن خودت به تنهایی؛ تنها حکمی است که لیاقتش را داری.
تمام.
#پویان_اوحدی
تمام سه سال قبل را باهم در یک کلاس بودیم.
من، امید و معین. خیلی زود فهمیدیم که ترکیب ما سه نفر در یک تیم؛ حریف نخواهد داشت. امید بهترین چپپایی بود که درتمام عمر دیده بودم و معین عاشق هلند و رونالد کومان. آن سال زنگ ورزشمان با سال پنجمیها مشترک شد و به واسطهی سال آخری بودنشان به ما اجازه بازی نمیدادند. معلم و ناظم دوای درد ما نشدند. خودمان باید حلش میکردیم . دعوا؟ نه، قطعا چوب بدی میخوردیم. علی مبصر کلاسمان بود، پیشنهاد او هم بود. گفت با آنها مسابقه فوتبال بدهیم، برنده بازی صاحب زمین دروازه کوچک میشد و زمین بزرگ هم که بدون هیچ حرف اضافهای برای آنها بود.
قبول کردیم، آنها هم همینطور، البته با خنده و تمسخر. ما تیم منتخب کلاسمان بودیم. دروغ نیست اگر بگویم آن موقعها بچهها تمام هفته را به عشق زنگ ورزش سر میکردند.بازی هنوز شروع نشده ما سه گل عقب افتادیم. یکیدوپا های امید نمیگرفت ، شوتهای معین کلاغهای آسمان را بیچاره کرده بود و من بدتر از آن دو.
نیمه اول که تمام شد رفتیم توی آبخوری و کلههایمان را گرفتیم زیر شیر آب. عصبی بودیم و آتشین.
وقتی برای شروع نیمه دوم برگشتیم کل کلاسمان آمده بود دور زمین بازی. حتی عماد که گروه خونش هم به ورزش نمیخورد.
آنچنان مارا تشویق میکردند که بچههای کلاسهای دیگر هم سرشان از پنجره درآمده بود.
ما شده بودیم همان تیم همیشگی، گل بعد ازگل، دریبل پشت دریبل، شوت پشت شوت.
آن بازی را بردیم. با اختلاف هم بردیم، اما نه با تیم سه نفرهمان ، کل کلاسمان در آن برد شریک بودند.
ما میدویدیم و آنها فریاد میکشیدند.
شاید آنها نفهمیدند اما ما میدانستیم که بدون تشویق و حمایت آنها محال ممکن بود که برنده آن بازی باشیم .
اگر یک حساب سرانگشتی با خودمان داشته باشیم میبینیم که همهی ما آدمها یک روزی و در یک نقطهای از زندگی در شرایط همین پسرک بودهایم. نقطه ای از زندگی که پدرمان را درآورده بود ، ضعف و استیصال درون بند بند وجودمان ریشه کرده بود، دنیا برایمان به معنای واقعی یک کوچهی بنبست بود، اشکمان از فرط گریه و ناتوانی در ادامه دادن بند نمیآمد. آسیب دیدیم، ناامید شدیم، بغض کردیم.
و درست در همین نقطه است که آدمی نیاز به پشت دارد، به صدای آدمهایی که میدانی هوادار تو هستند. چه در باخت و چه در پیروزی.
در همین لحظه است که پیروزی و باخت معنایش را از دست میدهد و تنها یک چیز است که معنا پیدا میکند و آن چیزی نیست جز دلگرمی ، دلگرمی و دلگرمی تا موفقیت.
تا میتوانید باعث وبانی دلگرمی باشید.
همین.
#پویان_اوحدی
مطالب بیشتر:
عکس عاشقانه برای پروفایل لاکچری و خاص
عکس لاکچری عاشقانه +عکس پروفایل ست عاشقانه
عکس دختر زیبا برای پروفایل | خاص لاکچری فانتزی
عکس دخترونه شیک و باکلاس شاد برای پروفایل
عکس دخترونه برای پروفایل زیبا و جذاب و دیدنی