داستان,حکایت و شعر

داستان عاشقانه فوق احساسی کلاس 106

داستان عاشقانه فوق احساسی کلاس 106

داستان عاشقانه فوق احساسی کلاس 106

از پویان اوحدی نویسنده خوب ایرانی برای شما داستان عاشقانه فوق العاده زیبا را داریم که به سبک امروزی و بسیار روان و گیرا نگارش شده است، با یک فنجان قهوه داغ داستان زیر را می خوانیم.

 

کلاس 106

درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت ، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی

 

کلاس 106 دانشگاه جای خیلی دنجی بود ، انتهای راهرو بود ، کوچک و نُقلی

 

کلاسش همیشه خودمانی بود ، انگار که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت

 

من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد ، اما قضیه برای او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس هایش آنجا تشکیل میشد ، اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد

 

آنروز یادم است که امتحان داشتند ، از آن سخت هایش !

 

غُرغُر درس نخواندن و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود !

 

وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود ، رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم ، استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود ، خودکار را میگذاشت روی میز ، دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد ،

 

نمیدانم چرا اما دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم و بگویم ، ببین ، این امتحان که هیچ ، تو اگر از دنیا هم بیوفتی من با توام ، سرت را بالا بگیر بلامیسر جان ، دلم میخواستم تا جایی که حراست ما را از هم جدا میکرد بغلش میکردم

 

دلم میخواست یقه ی استادش را بگیرم و بگویم آخر مرتیکه یلاقبا تو دلت میاید که اینقدر فلانی جانم را ناراحت کنی ؟

 

دلم میخواست ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم و تمام برگه اش را از روی دست این و آن برایش پُر میکردم ..

 

رفتم به سمت بوفه ، از اکبر آقایمان دو عدد چایی ، دو عدد هوبی و یک کاغذ آچهار گرفتم ، روی کاغذ با ماژیک نوشتم :

 

” ولش کن امتحان رو ، بیا چایی با هوبی ”

 

رفتم پشت در ، به بغل دستی اش گفتم صدایش کند

 

کاغذ را نگه داشتم لبه شیشه برای چند ثانیه و بعد نگاهش کردم ،

 

همه ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید

 

از آن خنده هایی که فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود

 

رفتم روی پله ها نشستم ، چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم نشست

 

چایی و هوبی اش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند

 

گفت : من تورو نداشتم چی میکردم ؟

 

میدانی تصدقت روم ، خیلی دلم میخواهد بدانم همه ی این سالهایی که مرا نداری چه میکنی ..

 

همین . . .

 

 

 

2.5/5 - (4 امتیاز)

حمید جعفری

حمید جعفری فعال حوزه محتوا و سئو و مدیر سایت نیک شو ، امیدوارم محتوای این سایت راهی باشد برای زندگی بهتر و لذت بخش تر ......

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا