بهترین عکسهای دخترانه ایرانی ، غمگین ، عاشقانه ، شاد
مثل همیشه با بهترین عکسهای دخترونه ایرانی با شما هستیم ، شعرهای فوق العاده هم در بین عکس ها براتون قرار دادیم ، ببینید و لذت ببرید.
در خلوتترین گوشهی دنج دنیایتان
در کنار گلدانهای کوچک
در کنار پنجره
با غمی بی انتها و تهماندهای از امید
به من ملحق شوید
و با من گوش کنید
وقت مرخصی گرفتن از دنیاست
بعضی از دوست داشتنها به اندازهای عجیب و واقعی است که انگار تا آن لحظه از زندگی مابقی چیزهایی که دیده بودید شبیه وقت تلف کردن بوده است. از آن نوع دوست داشتنهایی که آدمی هرجایی میخواهد سر صحبتش را باز و با آب و تاب تعریفاش کند. از آن دوست داشتنیهایی که اگر مغازهدار بودم میگذاشتمش پشت ویترین و رویاش هم یک برچسب میزدم که: فروشی نیست.
میلاد، سارا را اینطوری دوست داشت، به یک شکل دیوانهوار، منطقی، غیرقابلمهار و رام شدنی. گاهی به مانند یک موج میکوبید وبعدش آرام میگرفت. در بدترین شرایط بلد بود بخندانتش، هنوز یادم است که سارا چطور با چشمهای خیس، خنده اش میگرفت.
بعضی روزها فقط به اندازه کرایه تاکسی یک نفر توی جیبش پول باقی میماند؛ سارا را با تاکسی میفرستاد و خودش با خط ۱۱ میرفت. شبیه یک پاور بانک سیهزار میلیآمپری انرژیاش تمام نشدنی بود.
آن سال ولنتاین در بی پولترین روزهای عمرمان بودیم، از ماه قبل برنامهاش را چیده بود، گفت میخواهم پول بدهی خط سارا را صاف کنم تا وصلش کنند، تا خط ثابت داشته باشد. آن موقعها ایرانسل در نگاهمان یک تازهوارد دستوپاچلفتی بود.
ایدهاش از همان لحظه اول مرا خنداند و بر دلم نشست. نقشهاش را کشیدیم، من برایش فیشهای بانکی دانشگاه را فتوشاپ کردم، سر پدرش راکه مدتها بود باهم قهر بودند را کلاه گذاشتیم و پول کادویش جور شد. شیرینترین کلاهبرداری تاریخ بود. بی نقص و تمیز.
از آن روزها چیزی حدود سیزده یا چهارده سال میگذرد، آخرین باری که خبر سارا را از کسی شنیدم ازدواج کرده بود، میلاد را هم دراین سالها تنها بکبار دیدم، در شرف ازدواج بود. اگر آنروزها کسی از من میپرسید غیرممکن یعنی چه؟ در جواب میگفتم جدا ماندن این دو نفر از یکدیگر. اما اتفاق افتاد ، چراو چطورش هم مهم نیست.
میدانی فکر میکنم هردویشان تا آخر عمر آنروزها را به خاطر خواهند داشت، آن روزهای خوب و بد بینظیر را. آن دیوانه بازیها، آن چای خوردن های دم غروب پشت شیشه سلف وآن خاطرات با کیفیت را. آدمهایی هستند که ما نمیتوانیم فراموش کردنشان را یاد بگیریم؛ بلد این کار نمیشویم؛ با هر چقدر فاصله و با هر قدر دوری آنها در خاطرمان زنده خواهند ماند، تا آخرین لحظهی عمر.
تا آخرین نفسی که پایین میرود و دیگر بالا نمیآید.
همین.
پویان اوحدی
به جای “همیشه اینجا خواهم ماند” بس بود بنویسی “اینجا خواهم ماند” و خودت را با همیشه اسیر نکنی. همیشه هرگز وجود ندارد. به زودی میبینی که همیشه آنجا نماندهای. آنوقت شاید از خودت بدت بیاید.
رفاقتمان حرف نداشت، آنقدری که بعد از چند مدت باهم همکار هم شدیم.برای رسیدن به محل کار دقیقهها کند میگذشت، مهم نبود که شبها چقدر دیر میخوابیدیم چون صبحش را با اشتیاق کامل بیدار میشدیم وبا همان اشتیاق گازش را میگرفتیم که زودتر کارمان را شروع کنیم.در چیدن برنامههای مفرح رودست نداشت، بدترین نقشههایی که میکشید هم برایمان شیرین از آب در میآمد، انگار طوری مقدر شده بود که هر جایی از کره زمین در جوار او پر از خنده وحال خوب باشد. با جیب پر یا خالی، با خستگی یا بدون خستگی، در عصبانیت یا در خوشحالی، با او خوش میگذشت.
اوخود را برای رفتن آماده میکرد و من خود را برای ماندن. تمام طول روز او مشغول راضیکردن من برای رفتن ازاین خاک بود و من مشغول متقاعد کردن او برای ماندن.اصرارمان با شوخی شروع میشد وگاهی با چشم غره و دعوا تمام.آن چند ماه آخر او از همه چیز اینجا ناامید شده بود ومن در حال تزریق دُزهای قوی امید به روح بیاعتمادش.او تمام سعیش را میکرد که مرا رفتنی کند ومن تمام زورم را میزدم که او ماندنی شود.
هیچکداممان موفق نشدیم،اون در سرمای زمستان رفت ومن در سرمای زمستان ماندم.اون رفت که همه چیز را در جای دیگری از نو بسازد ومن ماندم تا به او نشان بدهم که هر جایی میشود ساخت اگر خودت اهل ساختن باشی.
ازآن سال به بعد تنها زمستانها سرد نبود بلکه بهار وتابستان وپاییز هم برای خودشان زمستانی جانانه بودند، دیگر هرگز آن جمع دوستی گردهم نیامدند،دیگر خنده بر ما آنطور که میبایست مستولی نشد، گویی همهمان در همان زمستان یخ زدیم و ماندیم.او عکسهای مرا میبیند و من هم عکس های او را. عکسهای رنگی وخوش آب و رنگ، همچنان لبخند ضمیمه عکسهایمان است، هنوز هردویمان عادت داریم که به دوربین پشت کنیم.
برای من مردن تنها نفس نکشیدن و نتپیدن قلب نیست، مردن واقعی لحظهی خداحافظی کردن است، لحظهای که عزیزی را از دستهای خودت جدا میکنی و وظیفه مراقبت از او را بر عهده خداوند میگذاری.من بارها در لحظههای خداحافظی جان خود را از دست دادهام و بعد از آن هم مجبور بودهام که به ادامه زندگی نگاه کنم.
راز تلخ خاورمیانه همین است، ما خانه را ترک میکنیم و به خانهی دیگری پناه میبریم؛ اما اهالی خانه را جا میگذاریم. آنهایی که میروند غم خانه واقعی و اهالی خانه را بر سر میکوبند و اهالی خانه هم درفراق هجرت کردهیشان به سوگواری مینشینند.
انگار که خوشحالی در هر جای دنیا که باشیم از دستمان درحال فرار کردن است. کاش یک روزی خوشحالی از نفس بیافتد و دستانمان به او برسد.
همین.
پویان اوحدی
+ مارکوس میدونی تنها راهی که میشه فهمید یک نفر رو چقدر دوست داری چیه؟
– نه!
+ اینه که از دستش بدی!
مطالب بیشتر:
جذاب ترین عکس پروفایل دخترانه شیک 2020
عکس پروفایل دخترانه شیک و جذاب و شاد
نظرتان را بنویسید