اخبار حوادث,تجاوز و قتل

همخوابی این دختر با شوهر دوستش منجر به بارداری شد

همخوابی این دختر با شوهر دوستش منجر به بارداری شد

همخوابی این دختر با شوهر دوستش منجر به بارداری شد

دختری که با شوهر دوست صمیمی اش رابطه جنسی داشت در آخر باردار شد و همه ماجرای پنهانی رابطه اش با این مرد را لو داد. رابطه پنهانی که با ریختن منی داخل واژن این دختر به بارداری ختم شده بود. زن جوان در حالی که نگران آینده و سرنوشت دختر کوچکش بود آهی کشید و گفت: همسر اول مادرم در یک سانحه رانندگی جان سپرد و مادرم در حالی که 5 فرزند داشت با مرد دیگری به طور موقت ازدواج کرد که به دروغ مدعی بود با همسرش متارکه کرده اســت .

 

او برای این که خللی در زندگی اش وارد نشود، مادرم را رها کرد و مرا نزد خودش برد. تا 4 سالگی نزد پدر و نامادری ام زندگی کردم ولی دوست داشتم نزد مادرم برگردم دیگر از آزار و اذیت های نامادری ام خسته شده بودم که پدرم مرا نزد مادرم بازگرداند با جدیت به تحصیل ادامه دادم و شاگرد ممتاز شدم ولی این روزهای خوش طولی نکشید و تلخ کامی ها به زندگی ام بازگشت. سال دوم راهنمایی را می گذراندم که پسر جوانی جلوی مدرسه آمد.

 

آن روز ورزش داشتیم که من از محوطه مدرسه نزد آن جوان رفتم تا سوال کنم با چه کسی کار دارد؟ اما مدیر مدرسه که فکر کرده بود من با آن جوان قرار ملاقات دارم موضوع را برای دایی ام بازگو کرد. وقتی حسابی کتک خوردم دیگر به مدرسه نرفتم و در یک آرایشگاه مشغول کار شدم.

همخوابی این دختر با شوهر دوستش منجر به بارداری شد

در همین اثنا با برادر دوستم که دانشجو بود ازدواج کردم، اما 3 ماه بعد فهمیدم همسرم با یکی از دوستان نزدیک من روابط نادرستی دارد تا جایی که دانشگاه را رها کرده و در مهمانی های شبانه شرکت می کند. وقتی همسرم این موضوع را کتمان کرد من هم محل برگزاری میهمانی را به پلیس اطلاع دادم و همسرم روانه زندان شد.

 

6 ماه بعد از این ماجرا روزی دوست دختر سابق همسرم به منزل ما آمد و مدعی شد از همسرم باردار اســت اگرچه همسرم این موضوع را قبول نمی کرد، اما وقتی آزمایش های پزشکی این ماجرا را به اثبات رساند من هم از او طلاق گرفتم تا این که مدتی بعد با برادر دوست خواهرم ازدواج کردم تا تجربه های تلخ گذشته را فراموش کنم ولی هنوز یک ماه از ازدواج من در یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی نمی گذشت که فهمیدم همسرم قاچاقچی موادمخدر اســت و همه سرمایه مرا نیز صرف خرید مواد مخدر کرده اســت. این در حالی بود که من دخترم را باردار بودم و در صورت اعتراض زیر مشت و لگد قرار می گرفتم.

 

چند ماه بعد وقتی دخترم به دنیا آمد که همسرم دستگیر و به 10 سال حبس محکوم شده بود. تا این که روزی از زندان مرخصی گرفت و دیگر بازنگشت. در این مدت مرا مجبور می کرد تا به جای او پاسخگوی مشتریانش باشم دیگر از این موضوع خسته شده بودم که همسرم دوباره دستگیر شد و به خاطر سابقه فرار اجازه مرخصی نداشت. در همین روزها از طریق دوستانش تهدیدم کرد که اگر مقداری موادمخدر برایش به زندان نبرم روزگار من و دخترم را سیاه می کند این گونه بود که…

 

ناگفته های تلخ دختر 14 ساله تهرانی از زندانی بودن در چنگال 5 پسر جوان  در باغ

5 جوان دختر نوجوانی را ربودند و با بستن دست و پایش در باغی او را هدف تعرض قرار دادند. مرد باغبان وقتی پسران متجاوز خوابیدند دختر 14 ساله را نجات داد. 94 ماموران کلانتری 161 ابوذر با مراجعه مردی در جریان ناپدید شدن دختر 14 ساله ای به نام سهیلا قرار گرفتند.

 

ماموران در این مرحله پی بردند که دختر نوجوان دو روز قبل برای خرید از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته اســت و در این مدت نیز پدر وی به بیمارستانها و بهزیستی سرکشی کرده اســت.ماجرای مرموزی پیش روی ماموران قرار گرفته بود که بازپرس دستور داد تا تیمی ازماموران پلیس Police اگاهی برای رازگشایی این ماجرا وارد عمل شوند.

 

کارآگاهان در تحقیقات ابتدایی پی بردند که روز جمعه دختر نوجوان همراه پدر بزرگ و مادربزرگش به پارک رفته و از همان شب سهیلا با پسر جوانی به صورت تلفنی در تماس بوده اســت.همین سرنخ کافی بود تا ماموران با اقدامات فنی به سراغ پسر جوان که احسان نام دارد بروند و وی زماینکه با ماموران روبرو شد ادعای عجیبی کرد.

 

احسان گفت: عصر جمعه همراه 5 تن از دوستانم در پارک بودیم که با دختر نوجوانی که به نزدیکی ما آمده بود آشنا شدم و همان شب با من تماس گرفت و ادعا کرد که می خواهد به خانه عمه اش در تجریش برود و خواســت تا همراهش باشم که من نیز سوار بر مترو او را تا مترو تجریش همراهی کردم و سپس به خانه بازگشتم.

 

تجسس ها برای ردیابی دختر جوان ادامه داشت تا اینکه ماموران گشت کلانتری ولنجک در حال گشت زنی بودند که در برابر دختر نوجوانی قرار گرفتند که در تحقیقات ابتدایی این دختر که خود را سهیلا معرفی کرده بود گفت: چندی پیش برای اعتراض از خانه مان فرار Escape کردم و ماموران زمانیکه قصد داشتند وی را در اختیار بهزیستی قرار دهند مشخص شد که این دختر همان نوجوان گمشده اســت.

 

سهیلا به ماموران گفت: پدرم شیشه ای اســت و روز فرار از من خواســت تا برای تامین هزینه اعتیادش جلوی دوستانش که داخل خانه برای کشیدن مواد جمع شده بودند برقصم که از خانه فرار کردم.این ادعاها در حالی بود که مادر سهیلا با مراجعه به پلیس عنوان کرد که پدر سهیلا شیشه ای نیست و دخترش از سوی چند جوان ربوده شده اســت.

 

سهیلا بار دیگر هدف تحقیق قرار گرفت و پرده از تلخ ترین صفحه زندگی اش برداشت و گفت: روز جمعه همراه خانواده ام در پارک بودم که با پسر جوانی به نام احسان آشنا شدم و اما من هیچ تماسی با او نگرفتم اما فردای آن روز پسر جوان با من تماس گرفت و خواســت تا در محل قرار حاضرشوم.

 

وی افزود: وقتی با آرش روبرو شدم وی مرا با تهدید سوار بر خودرویی کرد و شب مرا در کارگاه زندانی Prisoner کرد و فردای آن روز مرا به باغی بردند و سگی را در یک قدمی ام بستند تا نتوانم فرار کنم.سهیلا گفت: 5 جوان در آن باغ حضور داشتند که 2 تن از آنها مرا هدف نیت شیطانی شان قرار دادند که در آخر مرد افغان که باغبان باغ بود ادعا کرد شب که همگی خواب هستند مرا نجات خواهد داد که نزدیک صبح بود که یک آژانس به جلوی باغ آمد و مرا در منطقه ولنجک پیاده کرد.

 

چون 5 جوان شیطان صفت گفته بودند که اگر درباره این ماجرا با کسی حرفی بزنم پدر و مادرم را می کشند ابتدا داســتانسرایی عجیب را کردم.بنا به این گزارش، بازپرس با توجه به فراری بودن متهمان دستورات ویژه را برای دستگیری اعضای این باند شیطانی را صادر کرد و تحقیقات برای بازداشت آنها ادامه دارد.

 

وقتی سرزده به خانه رفتم دخترم را در وضعیت بد در کنار مرد غریبه دیدم!

زن 42 ساله ای که قصد داشت از طبقه دوم ساختان خود را به پایین پرت کند با تلاش ماموران و مددکاران کلانتری از مرگ نجات یابد.چهره رنگ پریده اش حکایت از شدت بیماری افسردگی اش داشت. هنوز لرزش دستانش متوقف نشده بود و حیران به اطرافش می نگریست. اگر فقط چند دقیقه نیروهای کلانتری دیر به محل رسیده بودند یا کارشناس مددکاری و مشاوره کلانتری نمی توانست او را به آرامش دعوت کند، آن زن 42ساله خود را از بالکن طبقه دوم منزلش پایین انداخته بود و …

 

او که گویی روزگار تلخی را در زندگی اش تجربه کرده اســت، پس از آن که با صحبت های کارشناس اجتماعی کلانتر به شرایط متعادلی رسید، گریه کنان به بیان وضعیت آشفته زندگی اش پرداخت و درباره چگونگی ماجرای اقدام به خودکشی خود گفت: 21ساله بودم که با مردی چشم چران و بی مسئولیت ازدواج کردم. در زمان خواســتگاری هیچ شناختی از «فخرالدین» نداشتم. من و خواهرانم فقط به اصرار پدرمان ازدواج می کردیم، چراکه پدرم از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبود و به هر طریقی سعی می کرد یکی از دخترانش را به خانه بخت بفرستد. تعداد زیاد خواهرانم موجب شده بود تا پدرم به هر خواســتگاری که زنگ منزلمان را به صدا در می آورد، پاسخ مثبت بدهد.

 

من هم این گونه زندگی ام را با «فخرالدین» آغاز کردم، اما او مرد زندگی نبود و نمی توانست هزینه های من و 2فرزندم را تأمین کند. «فخرالدین» فقط به دنبال هوسرانی بود و بدین ترتیب مرا آزار روحی می داد. با آن که بارها توسط مأموران انتظامی دستگیر شده بود، اما دست از روابط پنهانی و کثیف خود بر نداشت. تا این که 8سال قبل او بدون این که مرا طلاق بدهد، با یکی از همین زنان خیابانی به مکان نامعلومی رفت. از آن روز به بعد مخارج پسر و دخترم به گردن من افتاد. مجبور بودم با کار زیاد مشکلات زندگی را به تنهایی حل کنم.

 

حضور نداشتن من در خانه برای تأمین مایحتاج زندگی، موجب شد تا پسرم همانند پدرش فردی بی مسئولیت بار بیاید. او درس و مدرسه را رها کرد و به رفیق بازی روی آورد. من در این سن و سال کار می کردم و پسرم به دنبال خوشگذرانی بود. دخترم نیز وضعیت بهتری از او نداشت. دیگر نه تنها کمرم زیر بار سختی های روزگار خم شده بود، بلکه از دیدن وضعیت فرزندانم دچار عذاب روحی شدیدی شده بودم، چراکه دخترم نیز مدام در پی کارهای ناشایست بود و من توان بازگرداندن آن ها را به راه درست نداشتم. نصیحت های من نیز برای انتخاب راه درست زندگی هیچ تأثیری در آن ها نداشت.

 

روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که امروز وقتی از سر کار به خانه بازگشتم، احساس کردم فرد غریبه ای در منزل حضور دارد، به آرامی وارد منزل شدم، اما دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد، از آن چه می دیدم، شرم داشتم. دخترم با وضعیت زننده ای کنار جوان غریبه‌ای ایستاده بود. آن لحظه فقط به آبرویم فکر می کردم، به همین خاطر هم کنار رفتم تا آن پسر غریبه از منزل خارج شود. انگار دنیا برایم تمام شده بود و اتاق دور سرم می چرخید. دیگر تحمل این روزها را نداشتم. آن قدر فشار روحی بر من وارد شد تا این که با یک تصمیم اشتباه قصد خودکشی کردم، اما با تماس به موقع همسایگان و حضور نیروهای انتظامی و امدادی، از مرگ نجات یافتم و …

 

فیلم صحنه های شیطانی در خانه کامران!

زن 30 ساله درحالی که سیل اشک از چشمانش سرازیر شده بود و بیان می کرد اگر آن فیلم ها لو برود، زندگی ام فنا خواهد شد، به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: مدت ها بود احساس تنهایی می کردم و از این موضوع رنج می بردم، دوست داشتم با کسی درد دل کنم، حرف بزنم و عقده هایم را تخلیه کنم اما هیچ کس در اطرافم نبود .خواهر و مادرم نیز نمی توانستند سنگ صبورم باشند چرا که آن ها همواره فکر می کردند من زنی خوشبخت هستم.

 

از سوی دیگر هم خودشان آن قدر در زندگی مشکل داشتند که دیگر زمانی برای نشستن پای درد دل های من نداشتند. ابتدا سعی می کردم با دو فرزند خردسالم مشغول شوم ولی باز هم افکار و خیالات رهایم نمی کرد.همسرم نیز در کنارم نبود چرا که او مانند یک ماشین فقط به دنبال کار بود و هیچ توجهی به من نمی کرد. با آن که از نظر مالی در وضعیت خوبی بودیم ولی همسرم تا دیروقت سرکار بود.

 

از این شرایط خسته شده بودم و تلاش می کردم با عضویت در گروه های اجتماعی فضای مجازی این خلأ را در زندگی ام پر کنم تا این که با مدیرگروه یکی از شبکه های اجتماعی آشنا شدم. «کامران» که خود را مشاور اجتماعی معرفی می کرد، مشاوره های خوبی به اعضای گروه می داد. من هم روزی سفره دلم را پهن کردم ودرباره وضعیت زندگی ام با او به درد دل پرداختم.

 

مدتی با راهکارهای کامران از نظر روحی بهتر شدم و دیگر خودم را زنی گوشه گیر احساس نمی کردم تا آن که روزی برای ملاقات با کامران در یک کافی شاپ قرار گذاشتم. بی صبرانه منتظر دیدن او بودم و نگرانی خاصی را در وجودم حس می کردم.آن روز عصر وقتی کامران کنارم نشست، قلبم به تپش افتاد اما او مثل همیشه و خیلی مودبانه شروع به صحبت کرد. چنان جذب حرف هایش شده بودم که نمی خواســتم این دقایق به پایان برسد.

 

کامران بعد از نوشیدن قهوه اش گفت: هیچ انسانی بدون مشکل نیست حتی خود من که به دیگران مشاوره می دهم اکنون در فشار مالی بدی به سر می برم اما چاره ای جز صبر ندارم . با شنیدن این حرف ها تصمیم گرفتم به او کمک کنم تا حداقل گوشه ای از محبت هایش را جبران کرده باشم.

 

کامران درحالی که از من قدردانی می کرد، گفت: پس باید در قبال 15 میلیون تومان، یک فقره چک از من قبول کنی! همان جا این مبلغ را برایش کارت به کارت کردم و با هم به منزل او رفتیم تا چکی را به من بدهد اما در آن خانه کسی نبود و کامران با توسل به زور و …. با ترس از آن جا فرار کردم ولی او دیگر مرا تهدید می کرد که از صحنه های شیطانی اش فیلم گرفته اســت و با آن ها آبرویم را می برد. بارها مبالغ دیگری را به حسابش واریز کردم درحالی که او چکی هم به من نداد. حالا هم می ترسم زندگی ام نابود شود و …

3/5 - (18 امتیاز)

حمید جعفری

حمید جعفری فعال حوزه محتوا و سئو و مدیر سایت نیک شو ، امیدوارم محتوای این سایت راهی باشد برای زندگی بهتر و لذت بخش تر ......

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا