داستان,حکایت و شعر

شعر مولانا بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم

شعر مولانا بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم

شعر مولانا بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم

غزل 1535 از دیوان شمس مولانا ، شعر عرفانی از شاعر بزرگ زبان فارسی

شعر مولانا بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد

چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله

چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را

غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد

همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا

به هستی متهم ما زین زبانیم

 

2.4/5 - (19 امتیاز)

حمید جعفری

حمید جعفری فعال حوزه محتوا و سئو و مدیر سایت نیک شو ، امیدوارم محتوای این سایت راهی باشد برای زندگی بهتر و لذت بخش تر ......

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا